سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://up.p30room.ir/uploads/138697527378971.jpg
همه پسرانش را برای جنگ داد
چهارشنبه 92/3/29 ساعت 11:16 صبح | نوشته ‌شده به دست اBasij | ( نظرات )
گفت‌وگوی فارس با مادر 3 شهید؛
مادری که همه پسرانش را برای جنگ داد

مادر شهیدان حسن، عباس و حسین صابری گفت: عباس آقا در دوران تفحص شهدا به عراقی‌ها هدیه می‌داد تا آنها در روند این کار با گروه همکاری کنند؛ با آنها با مهربانی رفتار می‌کرد؛ بعد از شهادتش هم عراقی‌ها 50 هزار تومان خرج کردند و برای پسرم مراسم ختم گرفتند.

خبرگزاری فارس: مادری که همه پسرانش را برای جنگ داد
? گزارش تصویری مرتبط

-------------------------------

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، قطعه 40 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)؛ میزبان سه برادر که خیلی همدیگر را دوست داشتند؛ حسین، حسن و عباس صابری است؛ مادری که همه پسرانش را در راه اسلام فدا کرد و امروز در خانه‌ای قدیمی به یاد روزگاری که بر او گذشت، زندگی می‌کند.

مادر شهید حسن، عباس و حسین صابری

مادر درد می‌کشد، دردهایی که همه از دلتنگی‌ بوده و دلتنگی‌هایی که با قاب عکس حسن، حسین و عباس‌اش زمزمه می‌کند. مادری که هنوز لباس‌های فرزندانش را به یادگار در کمد اتاق نگه داشته، گاهی آن را بر سینه می‌فشارد، می‌بوید و روی چشم‌هایش می‌گذارد؛ نفس عمیقی می‌کشد با لباس‌هایی که عطر تربت می‌دهد.

عکس امام(ره)، مهر و جانماز و تسبیح و انگشتر و عطر شهیدان صابری

مادری که سجاده و مهر و تسبیح و انگشتر فرزندانش را که به سرخی خون حسن و حسین و عباس تبرک شده است، به یادگار نگه داشته و تربت خاک فرزندانش را به دل سوخته‌اش می‌کشد تا کمی آرام شود.

در روزهای 5 خرداد و 28 خرداد که مصادف با ایام شهادت برادران شهید عباس و حسین است، به دیدار این مادر شهید رفتیم؛ مادر چشمش به ساعت دیواری اتاق بود، لحظه شهادت پاره تنش را با چشم‌هایی اشکبار یادآوری می‌کرد.

و اما در این مهمانی آلبوم عکسی است که مادر تحمل دیدنش را ندارد؛ چون عکس‌های بعد از شهادت فرزندانش در آن است؛ این عکس‌ها مدت‌ها توسط حسین آقا نگهداری می‌شد تا مادر نبیند؛ بعد از شهادت حسین این عکس‌ها به دست مادر رسید. 

حرف‌های زیبا و آموزنده این مادر شهید در ادامه می‌آید:

* بچه‌هایم را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم

خاور نورعلی متولد 1321 در اصفهان هستم؛ از همان کودکی چادر سر می‌کردم؛ اگر هم اذیت می‌کردند، بیرون نمی‌رفتم. در 17 سالگی به تهران آمدم و در سال 1340 ازدواج کردم؛ آن موقع مسجدالنبی نارمک کنونی، سینما بود که بعد از انقلاب مسجد شد؛ همسرم در شرکت اتوبوسرانی کار می‌کرد.

3 دختر و 3 پسر به نام‌های حسین، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند؛ حسین‌آقا شب اربعین سال 1341 به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال 1376 مصادف با شب اربعین بود. حسن‌آقا متولد 1349 بود که در عملیات «بیت‌المقدس 2» به شهادت رسید. عباس آقا شب میلاد حضرت علی‌اکبر(ع) در سال 1351 به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای 1375 تشییع و به خاک سپرده شد.

پسرانم همدیگر را خیلی دوست داشتند، ندیدم برادرهایی این طور بوده باشند؛ عباس آقا و حسین‌ آقا بعد از شهادت حسن آقا و حتی قبل از آن عشق و علاقه‌ای به این دنیا نداشتند تا بالاخره دعوت حق را لبیک گفتند.

مسجد نزدیک خانه‌مان بود و بچه‌هایم را از کودکی به مسجد می‌بردم؛ وقتی که به ماه محرم نزدیک می‌شدیم، برای بچه‌ها لباس مشکی می‌گرفتم و پای روضه‌های امام حسین(ع) می‌نشستیم؛ آنها هم خیلی ایام عزاداری برای اباعبدالله(ع) را دوست داشتند.

بعد که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، بچه‌ها راهی جبهه شدند؛ البته همسرم هم در آن اوایل جنگ به دزفول رفت، اما شهید نشد؛ او می‌گفت: «من لیاقت نداشتم» او بعد از شهادت پسرانمان در سال 1380 به رحمت خدا رفت.

شهید حسن صابری

* دومین پسرم، اولین شهیدمان بود

حسن آقا پسر دومم بود که اول از همه‌شان در عملیات بیت‌المقدس 2 در منطقه ماووت عراق شهید شد؛ او قبل از اعزامش مخفیانه برگه اعزام را از پایگاه شهید بهشتی گرفت و به پادگان امام حسن(ع) رفت؛ حسن آقا از نیروهای گردان عمار بود؛ در آخرین اعزامش انگار می‌دانست می‌رود و دیگر برنمی‌گردد؛ از صبح تا ظهر 5 بار بیرون رفت و برگشت؛ همه این 5 بار او را از زیر قرآن رد می‌کردم و می‌بوسیدمش تا راهی شود؛ آن روز همان رفتن شد و چند روز بعد خبر شهادتش را آوردند.

* پیکر شهدایی که کومله از درخت آویزان کرده بود

حسن آقا و حسین آقا با هم در کردستان بودند، صدام برای سر آنها جایزه گذاشته بود. حسین آقا با شهید کاوه همرزم بود؛ تعریف می‌کرد: «یکی از کومله‌ها روی دیوار اتاق‌شان قاب عکس بلندی گذاشته بودند، پشت این عکس دریچه و مسیری بود، آن مسیر را طی کردیم و به کومله‌ها رسیدیم، آنها از دیدن ما غافلگیر شدند». حسن آقا هم از جبهه کردستان برای من تعریف می‌کرد و می‌گفت: «باغ زردآلو در اطراف مقر ما بود؛ بچه‌های بسیجی رفتند به آنجا تا کمی میوه بچینند، کومله‌ها در آنجا کمین کرده بودند؛ خبری از بازگشت بسیجی‌ها نبود، رفتم و دیدم کومله، بچه‌های ما را سر بریدند، آنها را از درخت آویزان کردند و دل و روده‌شان را بیرون ریخته‌اند».

* پیامی که حسن‌آقا بعد از شهادتش داد

بعد از شهادت حسن‌آقا و در همان دوران جنگ، صدام می‌خواست شیمیایی بزند؛ به همراه مادرم به اصفهان (فرح‌آباد) رفتم. منزل خاله‌ام آنجا بود. همان شب اول که به مسافرت رفته بودم، حسن آقا به خوابم آمد و گفت: «برای چه به اینجا آمدی؟! کسی نیست قاب عکس‌های مرا تمیز کند!» گفتم: «من الان رسیدم، فردا شب می‌آیم» آن شب چهارشنبه بود و ماندم. شب جمعه را هم در اصفهان بودم.

شب جمعه حسن آقا دوباره به خوابم آمد و گفت: «نیامدی ها! ببین قاب عکس‌های مرا کسی نیست تمیز کند!» بیدار شدم و نشستم. خاله‌ام گفت: «برای چه دو شب است بیدار می‌شوی؟!» گفتم: «حسن می‌آید به خوابم و می‌گوید برای چه آمدی، کسی نیست قاب عکس‌های مرا تمیز کند».

به همراه خاله‌ام به زیارت امامزاده قاسم در اصفهان رفتیم؛ خاله‌ام گفت: «وقتی حسن شهید شد، برف می‌آمد، نمی‌دانستیم که حسن‌آقا 3 روز است، شهید شده. در عالم رؤیا یکی به من گفت: بیا امامزاده قاسم، گفتم: برای چی؟ گفت: نوه خواهرت شهید شده، اینجا دفن شده است!»

خاله‌ام می‌گفت: «مطمئن باش حسن آقا جای بدی نرفته؛ من هم دلم می‌سوزد، اما جای اینها خوب است» از آن به بعد هر جا که می‌خواستم بروم اول غبار قاب عکس بچه‌ها را می‌گیرم.

شهید عباس صابری

* نظر کرده حضرت عباس(ع) بود

عباس پسر سومم است؛ قبل از اینکه او به دنیا بیاید، در عالم خواب دیدم یک آقا به من گفت: «نام این پسر شما عباس است» وقتی هم پسرم به دنیا آمد، اسم او را عباس گذاشتم.

حدود یک ماه از تولد عباس می‌گذشت که به سختی بیمار شد؛ پس از مراجعه به چند دکتر، او را در بیمارستان بستری کردیم؛ او کاملاً بیهوش بود، بی‌تابی می‌کردم، دکترها هم مرا دلداری می‌دادند و می‌گفتند: «این بچه خوب می‌شود و بزرگتر که شد دکتر می‌شود». اما طولی نکشید که عباس دچار خونریزی پوستی شد، دلم شکست و بدون هیچ اعتمادی به دکترها به امامزاده «سید نصرالدین» بازار که علمای بزرگی نیز در آنجا دفن شده‌اند، رفتم؛ به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شدم وقتی به منزل بازگشتم، از بیمارستان تماس گرفتند تا پدرش برای عباس دارو ببرد. من هر لحظه منتظر خبر بودم وقتی آقا نصیر(پدر عباس) به خانه آمد، با خوشحالی گفت: «عباس خوب شده؛ می‌گویند دیشب شفا پیدا کرده است».

پزشکی هم از آمریکا آمده بود و پس از معاینه گفت: «او هیچ مشکلی ندارد و وضعیتش فرق کرده است». پنج ماه مراقب عباس بودم اما در این چند ماه تب هم نکرد؛ با اینکه دکتر خواسته بود تا 16 سالگی تحت نظر باشد و کوچکترین خراشی هم به بدنش وارد نشود اما او در 13 سالگی راهی جبهه شد و به کرامت آقا ابوالفضل العباس(ع) بهبودی کامل یافته بود.

* حتی در جبهه درسش را رها نکرد

عباس در سال 1363 عضو بسیج مسجد نارمک شد و با اینکه نوجوان بود در عملیات‌های والفجر 8، کربلای 5، بیت‌المقدس 2، بیت‌المقدس 4، بیت‌المقدس 7، تک عراق در سال 1367 شرکت کرد؛ البته چون عباس قد بلند بود، سال تولدش در شناسنامه را تغییر داد و حسن آقا برادر بزرگترش هم رضایت‌نامه او را امضا کرده بود. بعد هم در عملیات برون مرزی انتفاضه در سال 1370 و عملیات‌های تفحص شهدا حضور داشت.

عباس با اینکه در جبهه بود، درسش را رها نکرد و همان دوران دیپلم ریاضی‌اش را گرفت. وقتی هم که حسن آقا در عملیات بیت‌المقدس 2 شهید شد، عباس همواره آرزو می‌کرد، به برادرش بپیوندند. جنگ هم تمام شد و عباس آقا و برادر بزرگترش حسین آقا شهید نشدند اما آرزوی شهادت داشتند.

* شب‌ها در پشت‌بام نماز می‌خواند

عباس آقا در سه ماه تابستان روزه می‌گرفت اما نمی‌گفت که روزه ا‌ست. موقع اذان مغرب می‌آمد و می‌گفت: «مامان، خوراکی چی داریم؟» می‌گفتم: «چرا الان می‌گویی از صبح تا حالا نگفتی؟!» بعد می‌فهمیدم که روزه بود. او شب‌ها مخفیانه به پشت‌بام می‌رفت و پشت کولرها نماز شب می‌خواند.

* آخرین هدیه‌ای که عباس آقا به من داد

بعد از جنگ حسین آقا و عباس آقا به تفحص می‌رفتند و پیکر شهدا را می‌آوردند؛ یک بار عباس آقا به مناسبت روز مادر می‌خواست از منطقه به تهران بیاید. زمستان بود. او گفت: «الان در فرودگاه‌ام، ساعت 3 شب در خانه هستم، در را قفل نکن». نیمه‌های شب بود که عباس به خانه آمد؛ او آن قدر خوشگل و خوشبو شده بود که انگار به صورتش مشک و عنبر زده‌اند.

عباس آقا برای هدیه روز مادر یک چادر، روسری و صدهزار تومان پول داد و گفت: «با این صد هزار تومان برای خودت دستبند بخر، چون برای ساخت این خانه دستبند خودت را فروختی و بابا نداشت بدهد» از او گرفتم و  گفتم: «نگه می‌دارم برای خودت که به همسرت بدهی».

منطقه طلائیه، سردار باقرزاده در حال توجیه نیروهای تفحص است؛ شهید عباس صابری نفر سمت راست سردار باقرزاده

* حنابندان عباس

عباس آقا قبل از ایام محرم از منطقه آمد. یک شب باهم نشسته بودیم و حرف می‌زدیم.

ـ مامان، حنا داری؟ میاری برام بذاری؟

ـ برای چی؟

ـ آخه این دست‌ها می‌خواهد قطع بشه.

یک رو دستی به او زدم.

ـ می‌خواهی منو شکنجه بدی؟

به اصرارش رفتم حنا درست کردم و آوردم؛ هر وقت عباس آقا حنا می‌گذاشت، می‌گفت: «این برای حضرت قاسم(ع)، این برای حضرت علی‌اکبر(ع)، این هم برای حضرت علی‌اصغر(ع)».

با دیدن این کار او، اوقاتم حسابی تلخ شد و گفتم: «عباس جان، تو رو خدا امسال محرم توی تکیه که خودت به پا کردی، عزاداری کن، نوحه بخون و صدایت را ضبط کن» او هم گفت: «باشه». عباس قبل از شهادتش در فکه وقتی برای غسل شهادت به پادگان دوکوهه رفته بود، همانجا روی نوار ضبط شده‌ای گفته بود: «من در حمام شهید همت هستم و غسل شهادت می‌کنم. آرزو دارم در روز عاشورای امسال در محضر اباعبدالله(ع) باشم».

مقر کمیته جستجوی مفقودین اهواز از سمت راست: اکبررسولی،شهید پازوکی،شهیدعباس صابری، شهید محمودوند وسردارباقرزاده

او روز 5 خرداد 1375 مصادف با هفتم محرم وقتی که برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شده بود، بر اثر انفجار مین، با دست‌ و پای قطع شده، بدنی پر از ترکش و صورتی سوخته به شهادت رسید.

عباس آقا وصیت کرده بود که ظهر عاشورا پیکرش را دفن کنند؛ همین طور هم شد؛ آن روز به جمعیت زیادی برای تشییع پیکر شهید آمده بودند.

* بعد از شهادت عباس، عراقی‌ها برایش مراسم ختم گرفتند

عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقی‌ها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه می‌گرفت، لباس و میوه و سیگار می‌برد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار می‌کرد؛ بعد از شهادتش عراقی‌ها 50 هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند.

بعد از شهادت عباس آقا، حسین آقا همین رفتار را با عراقی‌ها داشت؛ بعد از شهادت حسین آقا، عراقی‌هایی که آنجا بودند، می‌گفتند: «ما دیگر تحمل اینجا ماندن را نداریم».

* پیدا کردن شهیدی که دستش سالم مانده بود

در یکی از جریان‌های تفحص شهدا، عباس آقا پیکر یک شهید جوان اهل شیراز را پیدا کرده بود؛ دست‌های شهید سالم مانده بود؛ او از اینکه توانسته بود علاوه بر خانواده آن شهید، مردم یک شهر را خوشحال کند، حال خوشی داشت؛ بعد از شهادت عباس آقا، شیرازی‌ها برای پسرم مراسم گرفتند.

شهید حسین صابری

* شهادت سومین پسرم خیلی بی‌تابم کرد

سومین پسر شهیدم، حسین آقا بود؛ چون دیگر او تنها پسرم بود، تحمل شهادتش امانم را برید؛ واقعاً بی‌تابی می‌کردم، آن قدر به سر و صورتم زده بودم که بعد از آن تا 6 ماه گوشم نمی‌شنید، چشم‌هایم آب مروارید آورد. البته چون حسن‌آقا و عباس‌آقا وصیت کرده بودند در شهادتشان گریه نکنم، گریه نکردم، موقع شهادت آنها هم خیلی دلم سوخت.

من یک برادر داشتم اسم او حسین بود. در کودکی خیلی به او علاقه داشتم که به رحمت خدا رفت؛ بعد از فوت او گفتم: «هر موقع صاحب فرزند شدم، اسم او را حسین می‌گذارم». اولین پسرم در شب اربعین به دنیا آمد؛ می‌خواستم اسم پسرم را «امیرحسین» بگذارم، دوران طاغوت بود، در ثبت احوال قبول نکردند و اسم او را حسین گذاشتیم. اسم آقا امام حسین(ع) و برادرم حسین، که پسرم در راه حسین(ع) رفت و شهید شد.

* حسین رفت تا راه عباس را ادامه دهد

حسین آقا بعد از پیروزی انقلاب در بسیج فعالیت می‌کرد و روزی هم که برای رفتن به جبهه اجازه می‌خواست، گفتم: «بابات که در منطقه است تو نرو» گفت: «اشکال ندارد خدا که هست و مراقبتونه». دوره آموزشی را در پادگان امام حسین(ع) تمام کرده بود و عازم کردستان شد و در عملیاتی مجروح شد. او چند بار عازم جبهه شد و حتی شیمیایی شد تا اینکه جنگ تمام شد.

در جریان تفحص مفقودین که عباس آقا به شهادت رسید، حسین آقا به من گفت: «می‌خواهم به تفحص بروم و کار عباس را ادامه بدهم»؛ اصرار دوستان و ما و همچنین سردار باقرزاده مبنی بر اینکه او نرود، بی‌نتیجه بود؛ حسین آقا قبول نکرد. حتی بعضی که نمی‌دانستند حسین آقا زمان جنگ تخریبچی بوده و آشنایی به مناطق عملیاتی دارد، او را از رفتن باز می‌داشتند تا اینکه حسین نیز عازم شد.

اولین روز حضور شهید حسین صابری در عملیات تفحص، فکه؛ حسین با این آمبولانس 40 سردار را به منزل برد

* وقتی که حسین آقا با 40 سردار به خانه آمد

سال 76 در حالی که روی چهارپایه رفته بودم تا پنجره اتاق را تمیز کنم، حسین‌آقا در منزل را باز کرد؛ با ماشین سپاه داخل حیاط خانه آمده بود.

ـ مادر آنجا رفته‌ای چه کار؟

ـ اگر تو نمی‌خواستی من بروم بالای چهارپایه، نمی‌رفتی!

ـ حسین آقا، برای چه این ماشین را آوردی داخل حیاط؟

ـ 40 مهمان داریم.

ـ 40 سردار، در یک ذره ماشین؟

ـ 40 سردار تفحص کردم تا تحویل معراج بدهم.

* مادری که مژده شهادت پسرش را به او داد

حدود یازده ماه از حضور حسین آقا در منطقه می‌گذشت؛ یک شب که به تهران آمد، خوابش را برایم تعریف کرد و ‌گفت: «در خواب آقایی را دیدم قد بلند با عمامه مشکی و با یک خال در سمت راست صورتش، حسن و عباس نیز در کنار او ایستاده بودند؛ هر سه نزدیکم آمدند، آن آقا مرا بغل کرده و بوسید. سپس دستم را گرفت و به سوی ماشینی رفتم و همگی سوار شدیم».

این درست شبیه خوابی بود که برادرش عباس نیز قبل از شهادت برایم تعریف کرده بود.

ـ  حسین آقا، دیگر به منطقه و تفحص نرو.

ـ مامان، اگر این را از من بخواهی از خانه می‌روم و حتی شب‌ها را هم در مسجد می‌مانم.

ـ  حسین، عباس هم چنین خوابی دیده بود و رفت شهید شد.

وقتی این را گفتم، چهره حسین‌آقا گلگون شد، در گوشه اتاق نشست و لبخندی زد؛ چقدر از این حرفم خوشحال شد.

بعد از اولین سالگرد شهادت عباس آقا در پنجم خرداد، عصر سه‌شنبه 27 خرداد ماه حسین آقا با منزل تماس گرفت و گفت: «مادر یک یخچال برایتان خریده‌ام منتظر باشید برایتان بیاورند». صدای خسته و لحن کلامش مرا به یاد آخرین تماس عباس آقا انداخت.

ـ پسرم، چرا صدایت این طوریه؟

ـ خسته‌ام و می‌خوام برم بخوابم.

ـ  حسین آقا! کی می‌آیی دلم شور می‌زنه؟

ـ  زود می‌آیم.

صبح روز چهارشنبه 28 خرداد بود؛ با دخترانم بلند شدیم و خانه را تمیز کردیم. سنگینی عجیبی را در سرم احساس می‌کردم؛ به بچه‌ها گفتم امروز حالم خوش نیست؛ انگار اتفاقی افتاده و ما خبر نداشتیم.

به حسین آقا زنگ زدم. یکی از برادران گوشی را در ستاد کمیته جستجو مفقودین اهواز برداشت، گفتم: «تو را به خدا  بگویید حسین آقا کجاست؟» گفت: «حاجی خانم همین جاها بود. حاجی خانم... حاجی خانم الان...حسین آقا، حسین آقا ...» ارتباط قطع شد دوباره زنگ زدم و یک نفر دیگری گوشی را برداشت و گفت: «مادر، همین جاهاست الان می‌آید».

بار سوم یکی دیگر گوشی را برداشت و گفت: «مادر، حسین‌آقا خسته‌اند و خوابیده‌اند». آن روز ساعت یازده صبح حسین ‌آقا به آرزویش رسیده بود.

* نمی‌دانستم پسرانم جانباز هستند

عباس آقا  و حسین آقا دچار موج گرفتگی و شیمیایی شده بودند؛ آنها دنبال کارت و این بحث ها نبودند؛ من هم نمی‌دانستم؛ یک بار با عباس آقا که به دندانپزشکی رفته بودیم، پزشک معالج نتوانست کاری کند و گفت: «ایشان موجی است!». عباس آقا از این حرف دکتر ناراحت شد؛ آن موقع فهمیدم که او در جنگ دچار موج‌گرفتگی شده است.

* در بحث خرج بیت‌المال مراقبت می‌کردند

بچه‌ها خیلی به بحث خرج بیت‌المال حساس بودند؛ یک بار همسایه‌مان به عباس آقا گفت: «با ماشینت مرا ببر تا این کپسول گاز را پر کنم» پسرم جواب داده بود: «نه این ماشین برای بیت‌المال است». آنها خیلی در این مسائل مراقبت می‌کردند.

* بچه‌هایم همیشه کنارم هستند

بچه‌ها گاهی اوقات به خوابم می‌آیند؛ بیشتر در ایام سالگردشان وقتی که کمی ناراحت می‌شوم به خوابم می‌آیند؛ یک‌بار که خیلی ناراحتی کردم، به خوابم آمدند و گفتند: «مادر این‌قدر ناراحتی می‌کنی ما اذیت می‌شویم می‌رویم، ببین ساک‌هایمان را بستیم». بعضی وقت‌ها به خوابم می‌آیند می‌گویند ما در کنارت هستیم. گاهی همسایه‌ها بچه‌ها را در خواب می‌بینند که در حال کمک کردن، خوشامدگویی به مهمانان هستند.

* شهدای گمنام هم به ما سر می‌زنند

قبل از اینکه بیماری آتروز در قسمت پای من شدت پیدا کند، صبح‌های جمعه به قطعه 40 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)می‌رفتم؛ در قطعه 40، شهدای گمنام دفن هستند؛ آنجا چایی،‌ حلیم جو، نان و پنیر به مردم می‌دادم.

یک شب خوابیده بودم و در عالم رؤیا دیدم دَرِ حیاط‌‌مان باز شد؛ جوان‌هایی با ماشین سپاه به خانه‌مان آمدند؛ نشسته بودم و گفتم: «کی در را باز کرد شما آمدید، تو؟» گفت: «مگر دیروز شما به دیدن ما نیامدید، مراسم گرفتید، ما هم آمدیم به شما سر بزنیم» آن جوان‌ها همان شهدای گمنام قطعه 40 بودند.

* حرف آخر

وصیت حسن آقا، عباس آقا و حسین آقا رعایت حجاب، کمک به نیازمندان پیروی از ولایت فقیه و اقامه نماز اول وقت بود. بچه‌های ما در این راه بودند ‌ما هم به مردم و جوانان می‌گوییم که به وصایای شهدا عمل کنند. هر کسی باید خودش فکر کند که اگر مملکت خدای نکرده مثل سایر ممالک می‌شد، چه بلایی بر سرمان می‌آمد؟!

بچه‌های من برای خدا زندگی کردند، در زندگی‌شان به خانواده‌های شهدا سر می‌زدند و به آنها خدمت می‌کردند، شهادتشان هم برای خدا بود؛ پس راه شهدا را ادامه بدهیم و نگذاریم که امر به معروف و نهی از منکر در جامعه کمرنگ شود.

و در پایان دعا می‌کنم برای سلامتی رهبر معظم انقلاب و خادمین انقلاب اسلامی و اینکه سوریه و ممالک اسلامی از دست تروریست‌ها و وهابیون نجات پیدا کند.

فارس نیوز



برچسب‌ها: شهدا

2 توصیه پزشکی
چهارشنبه 92/3/15 ساعت 12:40 صبح | نوشته ‌شده به دست اBasij | ( نظرات )

بسم الله الرحمن الرحمن

پزشکی

کمر درد ممکن است در اثر آسیب دیدگی ، نشستن و ایستادن نادرست و یا انجام فعالیتهای فیزیکی نادرست بوجود بیاید . در این مقاله تمریناتی ذکر می کنیم که به شما کمک می کنند که از کمردرد خلاص شوید.


صاف بنشینید و چانه خود را به سمت پایین خم کنید . حتما” سعی کنید که چانه خود را به قفسه سینه تان بچسبانید.این تمرین ساده باعث کشش ستون فقرات می شود و کمر درد را تسکین می دهد . این تمرین را حدود 30 ثانیه انجام دهید . از آنجایی که این تمرین باعث کشش ماهیچه های پشت شما می شود ، بعد از انجام آن احساس آرامش می کنید.
می توانید این تمرین را تکرار کنید و تا زمانیکه احساس کنید کمر دردتان بهتر شده ادامه دهید. بهترین چیزی که در مورد این تمرین وجود دارد این است که حتی در محل کار هم می توانید آن را انجام دهید.
بازوهایتان را بچرخانید – دستهایتان را بکشید و به آرامی آنها را بچرخانید. 20 دفعه در جهت عقربه ای ساعت و 20 دفعه در جهت خلاف عقربه های ساعت دستهایتان را بچرخانید. بعد از انجام این تمرین دستهایتان را بالای سرتان ببرید و به هم قفل کنید.
روی یک سطح سفت و محکم به روی شکم دراز بکشید – سر و بالا تنه خود را آرام آرام بلند کنید . حدود 2 ثانیه در همین حالت بمانید و سپس آرام آرام به موقعیت قبلی بازگردید .10 بار این کار را انجام دهید.
روی زانوهایتان بنشینید و دستهایتان را روی زمین بگذارید یعنی در حالت چهار دست و پا قرار بگیرید . اول پای راست خود را به سمت عقب بکشید انگار می خواهید از پشت به یک نفر لگد بزنید . بعد به آرامی پایتان را به حالت قبل باز گردانید و همین کار را با پای چپ خود انجام دهید. چند بار این تمرین را تکرار کنید.

 منبع: ایران جدید



با گرمازدگی کودکان چه کنیم؟

 
سلامت نیوز :اگر کودک ما دچار گرما زدگی شد باید نکاتی را رعایت کنیم .

 

به گزارش سلامت نیوز به نقل از جام نیوز ؛ کودکان کمتر از دو سال و افراد مسن در برابر گرمای هوا و کاهش آب و املاح بدن مقاومت کمتری دارند و در فصل تابستان باید آب و املاح بدن آنان تامین شود. در هوای گرم تابستان، تبخیر آب بدن افزایشمی یابد و در صورتی که آب از دست رفته تامین نشود،

بدن دچار تشنج شده و حتی خطر مرگ وجود دارد. مصرف میوه های تابستانی در فصل گرما که بدن به مایعات و املاح معدنی بیش از سایر فصل ها نیاز دارد، نقش اساسی در ایجاد تعادل سیستم بدن انسان ایفا می کند.

 

کودکان مبتلابه نوعی اختلال پرکاری تیروئید موسوم به بیماری `گریوز` تحمل گرما را ندارند و دمای هوایی که برای عموم متعادل تلقی می شود، برای آنان گرم است.کودکان تیروئیدی، تحمل گرما را ندارند.

 

بیماری `گریوز` شایع ترین علت پرکاری غده تیروئید به دلیل مشکلات ایمنی بدن است.در این بیماری، غده تیروئید از حد طبیعی بزرگ تر می شود و بیش از اندازه هورمون ترشح می کند، گاهی غده تیروئید آنچنان بزرگ می شود که موجب اختلال در بلوع کودک می شود.کودکان مبتلابه گریوز دچار کمبود وزن همراه با اشتهای فراوان می شوند.

 

تغییرات رفتاری شامل بی قراری و تمرکز نداشتن، بد خوابیدن، خستگی و خواب آلودگی و افت درسی را از جمله نشانه های بروز بیماری گریوز در کودک برشمرد. گاهی والدین، کودکان مبتلابه بیماری گریوز را با علائم بیش فعالی و تمرکز نداشتن نزد متخصصان می برند.

 

نکته دیگر در خصوص گرمازدگی نوزادان است.افزایش حجم ادرار در نوزادان منجر به کم آبی بدن آنها می شود.دمای محیط زندگی نوزاد در هفته های نخست تولد باید بین 26 تا 27 درجه سانتی گراد باشد؛ برای این اندازه گیری می توان دماسنج را در محل خواب نوزاد قرار داد.

 

در فصل تابستان بهتر است نوزادان پوشش معمولی داشته باشند و استفاده از یک کلاه نازک پارچه ای توصیه می شود، اگر دمای اتاق گرم شد، می توان از وسایل خنک کننده نیز استفاده کرد اما باید دقت شود که نوزاد نباید در مسیر جریان هوا قرار گیرد.فراموش نکنیم که نوزادان نسبت به گرما حساس هستند.

 

اگر درجه حرارت بدن نوزاد بالارود، آب بدن وی کم خواهد شد و همین مسئله اختلال در شیر خوردن را برای نوزاد به وجود می آورد؛ افزایش حجم ادرار، بی حالی و بی قراری از علائم گرمازدگی در نوزادان است و افزایش حجم ادرار منجر به کم آبی بدن نوزاد می شود.

 

حجم شیر و دفع ادرار نوزاد یکی از نکاتی است که باید مورد توجه والدین قرار گیرد؛ از این رو اگر در روز 6 تا 8 پوشک را خیس کرد، مشخص می شود که میزان دریافت شیر و دفع ادرار نوزاد مناسب است؛ اگر این میزان بیشتر شد، باید مورد بررسی قرار گیرد چرا که این مسئله موجب کم آبی بدن نوزاد می شود.

 

قرار دادن ترومتر در زیر بغل نوزاد یکی دیگر از اقداماتی است که می تواند به اندازه گیری درجه حرارت بدن نوزاد کمک کند؛ درجه حرارت بدن نوزاد باید 37 درجه سانتی گراد باشد و هر چقدر دمای محیط بالاباشد، دمای بدن نوزاد نیز بالامی رود.

 

پزشکان راهکارهایی نیز برای جلوگیری از گرمازدگی و در نتیجه جلوگیری از سردردها پیشنهاد می کنند . اولین نکته مهم این است که تا حد امکان بدن تان را خنک نگه دارید و در محیط های خنک بیشترین ساعات روز را سپری کنید.

 

سعی کنید خیلی با تحرک و به شدت کار نکنید و حتی المقدور در فضاهای سرپوشیده بمانید. آلاسکا و بستنی یخی کمتر بخورید. تا حد امکان به استخر بروید و شنا کردن را در برنامه خود قرار دهید. بیشتر از لباس های نخی آزاد با رنگ روشن استفاده کنید.

 

وقتی در ترافیک در خیابان و پشت چراغ قرمز قرار گرفته اید تا حد امکان زیرسایه درختان توقف کنید. از مجادله و بحث کردن با مردم و اطرافیان خود پرهیز کنید چون این کار دمای بدن شما را افزایش می دهد. می توانید برای اینکه خنک تر شوید هندوانه بخورید و روی هندوانه مقدار زیادی شربت سرد و یخ دار بریزید.

 

در صورت امکان بعد از ساعت 8 شب دوش آب سرد بگیرید. همچنین اگر برایتان مقدور است مدتی از وقت خود را در اماکنی که دستگاه تهویه و خنک کننده هوا همیشه روشن است بگذرانید.تعریق و بی حالی از علائم گرمازدگی در کودکان است بنابراین توصیه می شود کودکان بعدازظهرها بازی و فعالیت کنند.

 

اگر کودک بر اثر گرمازدگی ضعف کرده باشد، ابتدا باید وی را در جای خنک خواباند؛ به طوری که سر او پایین تر قرار گیرد تا خون به مغز برسد. سپس با حوله آغشته به آب سرد دمای بدنش را پایین آورد و اگر به هوش آمد مایعات خنک به او خوراند وگرنه با فوریتهای پزشکی تماس بگیرید.

 

گرمازدگی اختلال خطرناکی است که هنگامی که شخص درمعرض گرمای بیش از حد قرارگیرد به او دست می دهد و در جریان آن درجه حرارت بدن بالامی رود و بدن توانایی خود را درکاهش آن از دست می دهد. نوزادان و خردسالان خیلی نسبت به گرمازدگی حساس هستند.

 

اگر نوزاد شما بیش از حد در هوای خیلی گرم قرارگیرد ممکن است دچار گرمازدگی شود بخصوص اگر آب بدن را ازدست بدهد و یا لباسهای گرمی به او پوشانده شود. سوارکردن او در اتومبیل خیلی گرم و یا قراردادن او در اتومبیل پارک شده نیز او را در معرض خطر قرار می دهد. (در حقیقت از آنجایی که درجه حرارت اتومبیل به سرعت می تواند بالارود و خیلی از دمای بیرون گرمتر شود، گرمازدگی در عرض چند دقیقه رخ می دهد).

 

نوزاد شما ممکن است در ابتدا علائم افزایش درجه حرارت را نشان دهد که علائم خفیف تری است. ممکن است متوجه شوید که بیش از حد تشنه یا خسته است و یا پوستش سرد و مرطوب است. اگر کودک درسنی باشد که قادر به حرف زدن باشد ممکن است از انقباض ساق پا یا شکم شکایت داشته باشد.

 

در این خصوص باید هرچه سریعتر درجه حرارت بدن کودک را پایین آورید. زمان اهمیت زیادی دارد – کودکی که دچار گرمازدگی شده است ممکن است به راحتی به کما برود.ابتدا با اورژانس تماس بگیرید. سپس لباسهای کودک را از تنش خارج کنید و او را در یک محل خنک بخوابانید. (اگر خارج از منزل در زیر آفتاب قرار دارید یک محل سایه بیابید ویا او را به یک محل خنک منتقل سازید.

 

درمدتی که منتظر آمبولانس هستید بدن او را با اسفنج یا پارچه نرمی که به آب سرد آغشته کرده اید ماساژ داده او را جلوی پنکه بگذارید (می توانید از یک پنکه برقی استفاده کنید و یا او را باد بزنید).  منبع: سلامت نیوز

 


 


برچسب‌ها: پزشکی

اصغر و آنجلینا
سه شنبه 92/3/7 ساعت 7:59 عصر | نوشته ‌شده به دست اBasij | ( نظرات )

اصغر و آنجلینا! دروغگوهایی که جایزه می برند!

فیلم های امثال فرهادی(از جمله ی فیلم اخیر و نیز درباره الی و چهارشنبه سوری) ، کاهانی ، کیارستمی و البته اکثر فیلمهای جشنواره ای سه دهه اخیر با انواع آروغ های روشنفکرانه شان این رسالت خطیر ! را در عرصه هنر سینمایی به کار گرفته اند تا ایران و ایرانی ها را دروغگو و... تعبیر و تفسیر کنند که دیگر جای زندگی نیست.

به گزارش وب گردی باشگاه خبرنگاران، وبلاگ هرمس در آخرین پست خود نوشت:

انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده و امواج آن تا قلب اروپا رفته بود.جمعیت مسلمانان در قلب اروپا در حال افزایش بود و با فروپاشی یوگوسلاوی، بوسنیایی های مسلمان در پی استقلال بودند. در آغاز قرن بیست و یکم و با تحریک پنهان اروپایی ها صرب ها وارد بوسنی شدند و با انگیزه پاکسازی نژادی از قتل و غارت و تجاوز و آدمخواری کم نگذاشتند. اما در این میان هیچ کدام از نهادهای بین المللی کاری نکردند. گذاشتند تا صربها هر کاری می خواهند انجام دهند و در مقابل سربازان سازمان ملل 8 هزار مسلمان به قتل رسیدندو بیش از 300 هزار غیرنظامی کشته و هزاران زن مسلمان مورد تجاوز قرار گرفتند. وقتی کار از کار گذشت و صربها به اهداف مورد نظر خودشان و متمدنان قرن بیست و یکمی غربی رسیدند آمریکایی ها و غربی ها با تاخیری سه ساله با ژست میانجی گرایانه وارد میدان شدند و جنگ در 1995 به پایان رسید و حالا نوبت صربها بود که به عنوان جنایتکاران جنگی محاکمه شوند. بعد از آن هالیوود دست به کار شد و سعی کرد مثل همیشه با تحریف تاریخ نه چندان گذشته آمریکایی ها را مخالف صربها و منجی بوسنیایی ها نشان دهد. آخرین محصول این تحریف فیلم "خون و عسل " خانم آنجلینا جولی است. فیلمی که در آن یک زن مسلمان در میانه نسل کشی بوسنیایی های مسلمان عاشق یک سرباز صرب می شود و البته قرار است روایتی انسانی و صلح طلبانه! از این نسل کشی غربی های متمدن برای جهانیان به نمایش گذاشته شود.
اما درایران مساله جور دیگری رقم خورده شد. جنگ تحمیلی صدام علیه ایران با تحریک و کمک آمریکایی ها و با کمک میراژهای فرانسوی و تانکهای روسی و سلاحهای شیمیایی آلمان ها و دلارهای نفتی عربها به نتیجه نرسید و فرهنگ غنی ایثار و شجاعت و شهامت ایرانِ سرکش! را رامِ کابوهای غربی وحشی نکرد و ایران در مسیر استثمار جهانی غرب قرار نگرفت. پس باید صحنه جنگ عوض می شد و این فرهنگ به یغما می رفت. یکی از این مسیرها تحقیر فرهنگ بومی با نگاههای شرق شناسانه و غربگرایانه بود. نگاههایی که در آنها ایرانیان ملتی تک رو!، خشونت طلب، دروغگو ، تنبل، دو رو، متملق و چاپلوس، بدبخت و بیچاره و هر صفت نا مربوط دیگری که فکر کنید، به حساب آمدند. تنها با له کردن این فرهنگ غنی و ریشه دار بود که می شد راه را برای تسلط دوباره غرب بر ایران باز کرد. برای همین پیاده نظام هژمونی غرب در علوم اجتماعی در ایران به راه افتاد و پرچمداری تخریب این فرهنگ را بر دوش گرفت. جامعه شناسی خودمانی، خلقیات ما ایرانیان ، فرهنگ سیاسی در ایران، استبداد زدگی ما ایرانیان و... ازنویسندگانی چون کاتوزیان و بشیریه و طباطبایی و... تنها عنوان تعدادی از این کتابها و مقالات هستند که به اصطلاح با روانشناسی اجتماعی ایرانیان منفی گرایی نسبت به فرهنگ ایرانی را در دستور کار خود قرار دادند تا توجیه عقلانی ! لازم برای مدرن شدن ایرانیان از نظر فرهنگی فراهم شود.
فیلم های امثال فرهادی(از جمله ی فیلم اخیر و نیز درباره الی و چهارشنبه سوری) ، کاهانی ، کیارستمی و البته اکثر فیلمهای جشنواره ای سه دهه اخیر با انواع آروغ های روشنفکرانه شان این رسالت خطیر ! را در عرصه هنر سینمایی به کار گرفته اند تا ایران و ایرانی ها را دروغگو و... تعبیر و تفسیر کنند که دیگر جای زندگی نیست. ملتی که حتی به پناهنده های عراقی ای که روزی روزگاری نه چندان گذشته فرزندانش را کشته بودند ولی اکنون بی پناه شده بودند، امان داد و از آنان مهمان نوازی کرد و چه بسیار است از این دست مولفه ها در فرهنگ ایرانی که البته خیلی ها به عمد نمی خواهند ببینند.
و البته چه خوب هر دو این دروغگوها( آنجلینا جولی و اصغر فرهادی ) در یک جشنواره خارجی به هم رسیده اند! با ابن تفاوت که یکی سعی در سفیدنمایی گذشته تاریک خود دارد و دیگری بر عکس! به نظر من هیچ مقاله علمی و هیچ سخنرانی ای بهتر از این عکس نمی تواند عقبه و پیوندهای جریان روشنفکری ما را بهتر بنمایاند!

-------------

منبع: باشگاه خبرنگاران



برچسب‌ها: سینما

هالیوود در اختیار «سیا»
دوشنبه 92/3/6 ساعت 12:48 صبح | نوشته ‌شده به دست اBasij | ( نظرات )
یک پایگاه تحلیلی آمریکایی مطرح کرد
هالیوود در اختیار «سیا» برای تطهیر و توجیه شکنجه و کشتار مردم بی‎‎‎گناه

خبرگزاری فارس: پایگاه تحلیلی «زدنت» نوشت: فیلم‎‎‎‎‌های هالیوود نه تنها شکنجه را امری ضروری نشان می‌دهند، بلکه شکنجه‌گران را انسان‌هایی خوب نمایش می‌دهند. شکنجه‎‎گر فیلم خوش‌تیپ، باهوش، شوخ و دوستدار حیوانات است.


خبرگزاری فارس: هالیوود در اختیار «سیا» برای تطهیر و توجیه شکنجه و کشتار مردم بی‎‎‎گناه

به گزارش فارس، پایگاه تحلیلی «زد کامیونیکیشنز» در مطلبی با عنوان «آمریکا شکنجه نمی‌کند- می‌کشد» به قلم «کاتا پولیت» می‌نویسد: اگر رئیس جمهور آمریکا می‌تواند در صورت ثابت شدن رابطه شهروندان آمریکایی با القاعده دستور کشتار آن‎ها را در خارج از این کشور صادر کند، آیا وی می‌تواند هم‎چنین شهروندان آمریکایی وابسته به القاعده را در لندن یا برلین ترور کند؟ پس تکلیف پسر نوجوان مظنون، که در یک مدرسه شبانه‌روزی کانادایی درس می‌خواند، چه می‌شود؟ اگر وی می‌تواند موشک‌های جهنمی خود را بر روی خانه‌ای در شمال غربی پاکستان با گمان این‎که یک گروه تروریستی در آن‎جا نشستی دارد، پرتاب کند، پس می‌تواند یک اقامتگاه در فلوریدا را که تروریست‌های احتمالی در آن اقامت دارند را نیز منفجر کرده و افراد کشته‌شده دیگر را نهم که در آن‎جا اقامت دارند به عنوان «تلفات ثانویه» اعلام کند؟ البته که نه، پاکستان کاملا متفاوت است.


* بیش از 500 غیرنظامی سال 2011 در حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا کشته شدند

پس دستگیری افراد، استردادشان، وکیل گرفتن برای آن‎ها و دادگاهی کردنشان چه شد؟ حتی در داغ‌ترین روزهای جنگ سرد که گفته می‌شد میلیون‌ها کمونیست کشور ما را تهدید می‌کردند، آمریکایی‎هایی که به جاسوسی برای شوروی سابق متهم بودند نیز در دادگاه حاضر می‌شدند. هیچ کس پیشنهاد نکرد که رئیس جمهور «آیزن‎‎هاور» روند قضایی را نادیده گرفته و آپارتمان «روزنبرگ» را بمباران کند. رئیس‎‎جمهور و انتخاب «جان برنان» برای ریاست سازمان سیا به ما اطمینان می‌دهد که آن‎ها بسیار محتاط هستند و فهرست کشتار آن‎ها «قانونی، اخلاقی و هوشمندانه» است (گرچه آن‎ها به ما چیز بیشتری در این خصوص نمی‌گویند).

برنان در سال 2011 گفت که هیچ غیرنظامی توسط هواپیماهای بدون سرنشین کشته نشده است. ممکن است او حتی به این گفته اطمینان داشته باشد، اما اداره اطلاعات جنایی، مرگ بیش از 500 غیرنظامی را در یمن، پاکستان و سومالی ثبت کرده و اعلام می‌کند که این آمار ممکن است بیشتر هم باشد. هنگامی که اوباما در سال 2009 «هارولد کوه» را به سمت مشاور قضایی وزارت خارجه آمریکا برگزید، به نظر می‌رسید که این اقدامش پیامی را به همراه دارد، روزهای بد قدیم، پایان یافته است. «کوه» که پیش از این از بوش به عنوان «رئیس شکنجه‌گرها» نام برده بود، یکی از منتقدان توجیهات قانونی دولت در زمینه شکنجه، گوانتانامو و کشتارهای هدفمند بود، اما امروز «کوه» توجیهات قانونی را برای همان کشتارهای هدفمند ارائه کرده و با استفاده از رویکرد بوش و اطرافیانش از شر منتقدان خلاص می‌شود، عدالت برای دشمنان می‌تواند از طریق دادگاه اجرا شود، هواپیماهای بدون سرنشین نیز می‌توانند چنین نقشی داشته باشند.


* پرتاب بمب راهی برای نفوذ بر مردم و شاد کردن دوستان نیست

در یکی از فیلم‌های آمریکایی به نام « Zero Dark Thirty» که درباره چگونگی ترور «اسامه بن لادن»، رهبر القاعده ساخته شد، یکی از مشاوران امنیت ملی دولت به گروهی از افسران سازمان سیا از جمله مایا، قهرمان فیلم، می‌گوید: «رئیس جمهور فردی متفکر و تحلیل‌گر است» و پیش از آن‎که دستور حمله به محل زندگی اسامه را بدهد، «خواستار دلیل و مدرک است». در صحنه‌ای دیگر یکی از تلویزیون‌ها اسامه را نشان می‌دهد که به «استیو کرافت» می‌گوید: «آمریکا شکنجه نمی‌کند». حتی اگر اوباما را بهترین فرد بدانیم آیا حاضریم رئیس جمهور تنها تصمیم‌گیرنده درباره مجازات مرگ باشد؟ پس رؤسای جمهور بعدی و بعدی چه؟ این به معنای قدرت بیش از حد دستگاه اجرایی و اطمینان بیش از حد به توانمندی‌های اخلاقی یک فرد است. این مسأله با اوباما پایان نمی‌یابد، بلکه تازه اول کار است.

نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آمریکایی‎ها از جمله لیبرال‎ها مشکلی با هواپیماهای بدون سرنشین ندارند، 78 درصد از بینندگان برنامه‌های «ام‌اس‌ان‌بی‌سی» بر این نظر بودند. ظاهرا ما تمایلی به پذیرش این نکته روشن نداریم که غیر از جنبه قانونی و اخلاقی قضیه، پرتاب بمب راهی برای شاد کردن دوستان و نفوذ بر مردم نیست. سال گذشته یک نظرسنجی نشان داد که 74 درصد از پاکستانی‌ها آمریکا را دشمن خود می‌دانند. «شری رحمان»، سفیر آمریکا به خبرنگاران گفت: «حملات هواپیماهای بدون سرنشین به جای پاک‎سازی تروریست‌ها، منجر به افزایش تعداد تروریست‌های مخفی و شبه‌نظامیان می‌شود».

حملات 11 سپتامبر چنان آمریکایی‎ها را عصبانی کرد که ما دو جنگ را آغاز کردیم و یکی از آن‎ها علیه ملتی بود که اصلا ارتباطی با آن نداشت. چرا ما فکر می‌کنیم مردمی که به آن‎ها حمله می‌کنیم با ما متفاوت هستند؟ چگونه به این‎جا رسیدیم؟ قطعا یکی از نقاط عطف کشنده، تصمیم اوباما به عدم بازجویی از کسانی بود که با سیاست‌های بی‌رحمانه دولت بوش ارتباط داشتند. نه تنها این مسأله منجر به افزایش بی‌رحمی و بدگمانی شد، بلکه با توجه به ماهیت اهریمنی تروریسم به طور ضمنی، منجر به توجیه وجود ابوغریب، زندان‌های آمریکا در خارج از این کشور، بگرام و گوانتانامو شد.


* شکنجه‌گران فیلم‌های هالیوودی افرادی خوب و ایده‌آل نمایش داده می‌شوند

این قطعا پیامی است که من از فیلم «Zero Dark Thirty» درباره ترور «اسامه بن‌لادن» گرفتم و صراحتا نمی‌توانم درک کنم که چرا برخی این فیلم را درباره مسأله شکنجه مبهم می‌دانند. این فیلم می‌گوید که شکنجه کارایی دارد. «دان جیسون کلارک» به زندانی که او را کتک می‌زند، با ریختن آب روی صورتش شکنجه‎اش می‌کند، مجبور به راه رفتن همانند سگ می‌کند و او را داخل جعبه‌ای کوچک می‌اندازد، می‌گوید: «در نهایت همه تسلیم می‌شوند. این همان علم زیست‌شناسی است» و قطعا آن مرد سرنخی را می‌دهد که منجر به یافتن مکان اسامه می‌شود.

اگر همان‎طور که سناتورها «دیان فینشتاین» و «کارل لوین» در نامه‌ای علنی درباره این فیلم نوشتند، اگر این اطلاعات در زندگی واقعی از طریق روش‌های دیگر به دست آیند، در فیلم‌ها اشاره‌ای به آن‎ها نمی‌شود. اما این فیلم نه تنها شکنجه را امری ضروری نشان می‌دهد، بلکه شکنجه‎گران را انسان‌هایی خوب نمایش می‌دهد. «ان فردی» خوش‌تیپ، باهوش، شوخ و خلاف عرف است. هنگامی که افراد را از سقف آویزان نمی‌کند، فردی با ملاحظه است، او دوست خوبی برای مایاست و دوست‎دار حیوانات است. وی نمی‌گذارد شغلش وی را به فردی بی‌رحم یا دیگرآزار تبدیل کند و می‌داند که چه زمانی کاسه صبرش لبریز شده و می‌تواند خود را از آن حالت خارج کند.

«مایا» نیز تنها انتقام‌گیرنده 11 سپتامبر است، چه می‌توان گفت؟ وی نه تنها باهوش، ایثارگر، فداکار، شجاع و خستگی ‌ناپذیر است، بلکه زیباترین زن روی زمین با موهایی به رنگ طلاست، که در هر صحنه از فیلم حتی زمانی که آب را روی صورت قربانی برای شکنجه می‌ریزد، می‌درخشد.

تنها فردی که در سازمان سیا به دلیل همه این اتفاقات به زندان افتاد «جیمز کریاکو» است که یکی از مخالفان شکنجه و فردی است که به دلیل افشای نام یکی از افسران سازمان سیا برای یکی از خبرنگاران، اخیرا به 30 ماه زندان محکوم شد، اما منتظر ساخت فیلمی در هالیوود درباره وی نباشید.

منبع: فارس نیوز




برچسب‌ها: سینما

 
لینک دوستان
دیگر موارد
کد موزیک آنلاین برای وبگاه